نویسنده: بهروز حاجی‌محمدی




 

كشتی مرگم راهش را گم كرد؛ خطایی در چرخش سكان، یك لحظه حواس‌پرتی سكان‌دار، كشش زادگاه دلربایم.
(مجموعه داستان‌ها، ص 271)
گروهی از شخصیت‌های داستانی كافكا گاهی در قالب مسافران یا آوارگانی عرضه می‌شوند كه برای دسترسی به خانه‌ی دوم خود تلاش می‌كنند. كارل روسمان با دلی سرشار از امید به آمریكا می‌رود؛ در داستان «در اردوگاه كیفری»، افسر اردوگاه در حسرت بازگشت به دوران گذشته است. كا. نیز مشتاق دستیابی و ورود به قصر است. گراكوس نیز در آرزوی رسیدن به ساحل مقصود، مقصدی دیگر، یا به تعبیر خودش «دنیای دیگر» است. «گراكوس شكارچی» آخرین داستان كافكا نیست، اما این داستان ناتمام را می‌توان حدیث نفس خود كافكا دانست.
در «گراكوس شكارچی» نیز، مثل رمان محاكمه، هیچ دلیلی برای سرگردانی شخصیت اصلی ارائه نمی‌شود. این ویژگی، یعنی فقدان مصداق درون‌متنی، در فرآیند داستان خواننده را قهراً به این پرسش‌های بنیادین می‌رساند: آیا سرنوشت ما نیز چون گراكوس نخواهد بود؟ آیا سرگردانی ابدی سرنوشت مشترك ما نیست؟
برخی از منتقدان با نیم‌نگاهی به اسطوره‌شناسی یهودی- مسیحی، گراكوس را، به این دلیل كه از اخلاف حضرت آدم و حواست، ذاتاً گناهكار می‌دانند: «گراكوس (همچون تمامی ابنای بشر)، به گناه آغازین (original sin) متهم است.» (1) به علاوه، آیا می‌توان گراكوس را استعاره‌ای از نویسنده دانست؟ در صورت پذیرش این استعاره، از آنجا كه سفر گراكوس (مثل خود همین داستانِ ناتمام) هرگز به پایان نمی‌رسد، می‌توان آن را به پایان‌ناپذیری یا عدم قطعیت زبان در انتقال معنا تعبیر كرد. از این منظر، گراكوس شكارچی داستانی است كه ناكامی و ناتوانی زبان ادبی را به تصویر می‌كشد. در همین زمینه، لارنس ریكلز با ارائه‌ی تعبیری ساختارزدایانه از «گراكوس شكارچی» معتقد است كه بن‌مایه موجود این اثر، حاكی از تعویق و تعلیقِ پایان‌ناپذیر معنا و عدم ثبات زبان است. (2)
گراكوس سنت دیرپای داستان‌های سلف خود را نادیده می‌گیرد؛ داستان‌هایی كه در مورد بازگشت به زادبوم نوشته شده‌اند. بنا بر سنتی كه از اسطوره‌ی ادیسه یونانی تا تحلیل‌های روانكاوانه معاصر همواره حاكم بوده است، سفر قهرمان یا شخصیت اصلی الزاماً با بازگشت به خانه و استقرار، خاتمه می یابد. به عنوان مثال در تحلیل فرویدی، مرگ را می توان بازگشت به لحظه‌ی نخستین‌‌‌ِ هستی در حالت anorganic تعبیر كرد. متون مقدس نیز همواره بر این نكته تأكید كرده‌اند. قرآن كریم به دفعات به این مسئله اشاره داشته است. چرخه‌ی بازگشت به منشأ و مأمن ابدی در این كلام مقدس پیداست: انا‌للّه و انا‌الیه راجعون. (سوره بقره، آیه 156)

گراكوس نیز چنین بازگشت آرامبخشی را به مأمن موعود انتظار داشته است: «من شاد زیستم و شاد مُردم.» (مجموعه داستان‌ها، ص 272) او همان‌طور كه در زندگی، جنگل سیاه كوهستانی را دوست می داشت، حالا نیز مشتاق دستیابی به جهان دیگر است. او زمانی را به یاد می‌آورد كه به دلیل سقوط از پرتگاه مُرد و سپس با شادمانی در انتظار مرگ دراز كشید و ترانه‌خوانان، مهیای سفر مرگ شد: «هنوز به یاد می‌آورم كه چه شادمان بر این تخت، اول بار دراز كشیدم. هرگز كوه‌ها مانند این دیوارهای تیره و تار [كشتی مرگ] آوازهایم را آنگاه نشنیدند.» (ص272) گراكوس مرگ را قطعاً بازگشت به مبدأ می‌داند. از نظر او مرگ به معنای زندگی است، با آن یكی است: «كفنم را پوشیدم، همچون دختری كه لباس عروسی‌اش را می‌پوشد». (ص 272) اما از «بدِ حادثه»، كشتی مرگ «راهش را گم كرد». گراكوس سرگردان نیز مثل كارل روسمان (شخصیت اصلی رمان گمشده) و كا. (شخصیت اصلی قصر)، بین مبدأ و مقصد نهایی سرگردان است. كارل روسمان پراگ را ترك كرده است، اما در تئاتر اوكلاهما هم جایی ندارد. كا. هم به قصر راهی نمی‌برد. ظاهراً گراكوس تصویر دیگری از یهودی سرگردان در آثار كافكاست. مقصد گراكوس، مأمن آرامبخشی است كه در سفری بی‌پایان، در تعلیق ابدی بین عزیمت و اسكان، از آن محروم مانده است. او برخلاف قهرمانان اسطوره‌ای یا شخصیت‌های كمدی الهی دانته (حتی موقتاً) ‌به قلمرو اموات نزدیك نمی‌شود. برعكس، مثل بسیاری از دیگر شخصیت‌های داستانی كافكا، از جمله اُدرادك و پزشك دهكده، برای همیشه «روی پلكان بزرگی... كه به آنجا راه می‌برد» می‌ایستد.

گراكوس از نظر تعلیق وضعیت، به كارل روسمان و كا. شبیه است؛ در عدم رضایت از این وضعیت نیز با آنان مشترك است. او نیز مثل روسمان و كا. (در بخش عمده‌ای از رمان قصر) هرگز ایمان خود را به مقصد از دست نمی‌دهد. گراكوس را می‌توان قهرمانی نوین تلقی كرد؛ از این نظر كه حقیقت تحمیل شده را نمی‌پذیرد. او، به رغم جدایی آشكار از تمامی اهداف فرازمینی، هنوز نمی‌تواند امید خود را به رستگاری از دست بدهد. او نمی‌تواند در جهانِ دورمانده از ایمان، خانه و سرپناهی دیگر بیابد. او كه از خاطرات كهن خود در مورد آن مأمن ابدی عذاب می‌كشد، پناهگاهی فرازمینی و ازلی را جستجو می‌كند.
از منظری دیگر می‌توان گفت موقعیت خاص و تراژیك گراكوس، نه در نومیدی او، كه در امید واهی اوست. این پوچیِ پیوسته و پایان‌ناپذیر را می‌توان با چرخه‌ی مكرر و هول‌انگیزی قیاس كرد كه ولادیمیر و استراگون در انتظاری بی‌سرانجام، در آن گرفتار آمده‌اند. (3)

پی‌نوشت‌ها:

1.John Zilcosky,Kafka`s Travel, p.176
2.Laurence Rickels,"Writing as Travel",pp.17-33
3. مسئله‌ی امید و انتظار، به عنوان مقوله‌ای فلسفی و هستی شناختی، در برخی از آثار ادبی از جمله در نمایشنامه مشهور ساموئل بكت، در انتظار گودو، آمده است. تحلیل تطبیقی «گراكوس شكارچی» و این اثر، با نیم‌نگاهی به اسطوره سیزیف، به قلم این راقم در حال انجام است. اجمالاً می‌توان گفت كه انتظار، نقطه مشترك این آثار است. تفاوت موجود، در آگاهی یا عدم آگاهی شخصیت‌ها از سرنوشتی محتوم است.

منبع مقاله :
حاجی‌محمدی، بهروز، (1393)، شخصیت‌های اصلی در آثار كافكا، تهران: انتشارات ققنوس، چاپ اول